معنی بال های کبوتر

حل جدول

بال های کبوتر

اثری از هنری جیمز

فرهنگ فارسی هوشیار

بال کبوتر

(اسم) آهنگی در موسیقی قدیم.


کبوتر

(اسم) پرنده ایست با پرواز عالی و با استقامت که از سار بزرگتر ولی از کبک کوچکتر است و خود راسته مشخصی را در بین پرندگان بوجود میاورد که بنام راسته کبوتران نامیده میشود و شامل تمام گونه های مختلف کبوتر ها میگردد. منقار کبوتر ان ضعیف و در قاعده بر آمده است. در حدود 72 گونه کبوتر در سراسر کره زمین تشخیص داده شده است و چون گونه های این جانور بوسیله انسان اهلی و تربیت و پرورش داده شده اند از این لحاظ نژاد های بسیاری از آن تا بحال بوجود آمده اند بطوری که در هر کبوتر خانه میتوان نژاد مخصوصی را بر حسب انتخاب مربی تولید کرد. این پرنده بصورت زوج (نر و ماده) زندگی میکند. کبوتر ماده 8 تا 10 روز پس از جفتگیری تخم میگذارد و نر و ماده بنوبت مدت 18 روز روی تخمها میخوابند (کبوتر نر فقط بعد از ظهر ها روزی چند ساعت روی تخم میخوابد) . پس از بیرون آمدن جوجه ها تا مدت سه تا چهار هفته پدر و مادر بانها غذا میدهند و پس از این مدت جوجه ها برای جستجوی غذا از نه پرواز میکنند. همه انواع کبوتر دانه خوارند و از ارزن و گندم و جو و برنج و شاهدانه و کنجد و ماش و ذرت و دیگر حبوبات برای تغذیه استفاده میکنند. در ده ها چون کبوتر غذای خود را در مزرعه و مدفوعات دامها پیدا میکند نگهداری کبوتر خرجی ندارد و فقط بمنظور استفاده از گوشت آنها نگهداری میشوند. حس جهت یابی این پرنده بسیار قوی است و بدین جهت برخی گونه های آن را بمنظور نامه رسانی و کسب خبر تربیت میکنند و بانها کبوتر قاصد (نامه بر) گویند. چنین کبوتر انی در موارد لزوم خدمات ذی قیمتی را انجام میدهند. گونه های مختلف کبوتر بنامهای کبوتر صحرایی کبوتر چاهی کبوتر پر کاغذی کبوتر چتری کبوتر قاصد کبوتر طوقی کبوتر کاکلی کبوتر مرغی کبوتر حضرتی کبوتر غبغبی کبوتر پا پر کبوتر سینه نامیده میشوند: حمام کفتر کبوتر کبتر جمع: کبوتر ها کبوتر ان. ترکیبات اسمی: یا کبوتر پر پا. نوعی کبوتر که بر پاها ی خود پر دارد و سست و پرواز است: (سست است چون کبوتر پر پا ز بخت من قاصد ز پای خویش اگر پر بر آورد) . (م طغرا) یا کبوتر چاه: (وطن خوش است اگر تنگنای زند انست بود غریب غضای چمن کبوتر چاه) . (محمد قلی سلیم) یا کبوتر چاهی کبوتر صحرایی که در چاه آشیانه کند: } از روی تو رنگ روی من کاهی شد و زچشم تو خون چشم من راهی شد ‎{ } راحت بزنخدان تو از بس که گرفت مرغ دل من کبوتر چاهی شد ‎. { (محمد رضا خوانساری) یا کبوتر حرم. کبوتر ی که در اطراف حرمی زیست کند و صید شکار آن ممنوع است، زن وا نسب که بدست آورد نش محال باشد. یا کبوتر دو بامه. کبوتری که آشیانه معینی ندارد کبوتر دو برجه، شخصی که بیک جا ثبات و قرار نگیرد: } جایی نمیروم ز در و بام این حرم نی زان کبوتر ان دو رنگ دو بامه ام ‎. { (سنجر کاشی یا شفیع اثر)، زنی که بجز شوهر خود با دیگران رابطه دارد. یا کبوتر دو برجه. کبوتر دو بامه یا کبوتر سینه. گونه ای کبوتر که بسینه خود باد می اندازد و آنرا بزرگ و بر آمده میکند و راست روی دو پای خود میایستد. یا کبوتر صحرایی. گونه وحشی کبوتر که دارای پر های خاکستر ی رنگ است و بنام کبوتر چاهی یا کبوتر وحشی نیز موسوم است و شکار میشود. یا کبوتر طوقدار. یا کبوتر طوقی. نوعی کبوتر که در گردن خود نقش طوقی دارد کبوتر طوقدار حمامه المطوقه. یا کبوتر قاصد. گونه ای کبوتر که بمنظور نامه رسانی خصوصا در جنگها مورد استفاده قرار میگیرد کبوتر نامه بر. یا کبوتر وحشی. یا کبوتر نامه بر. یا کبوتر یا هو. نوعی کبوتر که آواز او شبیه } یا هو { است.

لغت نامه دهخدا

کبوتر

کبوتر. [ک َ ت َ] (اِ) کفتر. کبتر. (ناظم الاطباء). حمام. (دهار) (فهرست مخزن الادویه). کوتر. کفتر. حمامه. (آنندراج). نامه بر. (یادداشت مؤلف). عَفْد. و رقاء. سعدانه. صُلْصُلَه. (منتهی الارب). و رقاء. (منتهی الارب). کُوتَر مخفف و کفتر مبدل کبوترست. صحرائی، معلقی، زرهی، سرمه، چاهی از انواع او است. پسین را در عرف هند، گوله به کاف فارسی و «واو» مجهول خوانند و این اکثر در چاهها آشیان کند و کبوتر چاه نیز گویند. (از آنندراج). پرنده ای است از راسته ٔ کبوتران، دارای بالهای دراز و پاهای کوچک و نازک و منقار ضعیف، و آن نژادهای متعدد دارد. (حاشیه ٔ برهان چ معین). پرنده ای است با پرواز عالی و بااستقامت که از سار بزرگتر ولی از کبک کوچکتر است و خود راسته ٔ مشخصی را در بین پرندگان بوجود می آورد که به نام راسته ٔ کبوتران نامیده می شود و شامل گونه های مختلف کبوتران می گردد. منقار کبوتران ضعیف و در قاعده بر آمده است. در حدود 72 گونه کبوتر در سراسر کره ٔ زمین تشخیص داده شده است و چون گونه های این جانور بوسیله ٔ انسان، اهلی، تربیت و پرورش داده شده اند از این لحاظ نژادهای بسیاری از آن تا بحال بوجود آمده اند بطوری که در هر کبوترخانه می توان نژاد مخصوصی را برحسب انتخاب مربی تولید کرد. این پرنده با زوج خود (نر و ماده) زندگی می کند کبوتر ماده 8 تا 10 روز پس از جفتگیری تخم می گذارد و نر و ماده بنوبت مدت 18 روز روی تخمها می خوابند. (کبوتر نر فقط بعد از ظهرها روزی چند ساعت روی تخم می خوابد) پس از بیرون آمدن جوجه ها، مدت چهار هفته و گاهی بیشتر، پدر و مادر به آنها غذا می دهند و پس از این مدت جوجه ها، برای جستجوی غذا از لانه پرواز می کنند. همه ٔ انواع کبوتر دانه خوارند و از ارزن و گندم و جو و برنج و شاهدانه و کنجد و ماش و ذرت و دیگر حبوبات برای تغذیه استفاده می کنند. در ده ها چون کبوترغذای خود را در مزرعه و مدفوعات دامها پیدا می کند، نگهداری کبوتر خرجی ندارد و از این کبوترها فقط بمنظور استفاده از گوشت آنها نگهداری می شود. حس جهت یابی این پرنده بسیار قوی است و بدین جهت برخی گونه های آن را بمنظور نامه رسانی و کسب خبر تربیت می کنند و به آنها کبوتر قاصد (نامه بر) گویند. چنین کبوترانی در موارد لزوم، خدمات ذی قیمتی را انجام می دهند. گونه های مختلف کبوتر به نام های: کبوتر صحرایی، کبوتر چاهی، کبوتر پرکاغذی، کبوتر چتری، کبوتر قاصد، کبوتر طوقی، کبوتر کاکلی، کبوتر حضرتی، کبوتر غبغبی، کبوتر پرپا، کبوتر سینه نامیده می شوند. (از فرهنگ فارسی معین). معروف و بر حسب شریعت موسی، و در ضمن مرغان پاک محسوب می باشد. (قاموس کتاب مقدس). این پرنده جفت و رفیق خود را بسیار دوست دارد چنانکه اگر جفتش گم یا رفیقش کشته و یا مفقود شود محزون نشیند و آثار غم و اندوه از وی مشاهده افتد. (قاموس کتاب مقدس):
چون بچه ٔ کبوتر منقار سخت کرد
هموار کرد موی وبیوکند موی زرد
کابوک را نشاید و شاخ آرزو کند
وز شاخ سوی بام شود باز گرد گرد.
بوشکور.
به هوا درنگر که لشکر برف
چون کنند اندراو همی پرواز
راست گویی کبوتران سفید
راه گم کردگان ز هیبت باز.
آغاجی.
شکار باز خرچال و کلنگ است
شکار باشه ونج است و کبوتر.
عنصری.
کبوتر ترا بر سرست ایستاده
که از زیر پرش نیاری برون سر.
ناصرخسرو.
بهر آگین چاربالش اوست
هر پری کاین کبوتر افشانده ست.
خاقانی.
چون کبوتر به مکه یابد امن
از عراقش سوی حجاز فرست.
خاقانی.
نالان چو کبوتری که از حلق
خون در لب بچگان فروریخت.
خاقانی.
بر دیده ٔ خویش چون کبوتر
جز نام تو جاودان نیابم.
خاقانی.
کبوتر با کبوتر باز با باز
کند هم جنس با هم جنس پرواز.
نظامی.
کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید
قضا همی بردش تا بچنگ باز آید.
سعدی.
چون کبوتر بگرفتیم بدام سر زلف
دیده بر دوختی از خلق جهان چون بازم.
سعدی.
ز نیکنامی سعدیست پای بند غمت
زهی کبوتر مقبل که صید شاهینی.
سعدی.
بیماریهای کبوتر: کبوتر را بیماریهای بسیار است از قبیل: سفیدک (خناق)، اسهال، آبله، سل، طاعون، صرع، فلج و طمعه. (از مجله یغما اسفند 1336).
رنگ های کبوتر: کبوتر از نظر رنگ به انواع زیر تقسیم و نامگذاری می شود: سفید، زاغ، سبز، گلی، زرد، قهوه ای، کاغذی، آینه، سُرو، سرو چخماقی، کوهی، سبز کوهی، فولادی، نقره ای، گل افشان، هفت رنگ. (از مجله ٔ یغما اسفند 1336).
- جلد کردن کبوتر، یعنی شناساندن بام و محل و منطقه ٔ پرواز و آماده کردن کبوتر برای پروازهای طولانی. (از مجله ٔ یغما شماره ٔ اسفند 1336).
- کبوتر پاک، کبوتری است که رنگ پرهایش با آنچه در رنگ های کبوتر بیان شد کاملا تطبیق کند.
- کبوتر پرپا، نوعی از کبوتر که پر بر پا دارد و سست پرواز باشد. (آنندراج) (از غیاث):
ز بسکه ریشه دوانیده از رطوبت می
بط شراب برنگ کبوتر پرپا.
ملاطغرا (از آنندراج).
سست است چون کبوتر پرپا ز بخت من
قاصد ز پای خویش اگر پر برآورد.
ملاطغرا (از آنندراج).
- کبوتر پشت دار، که فقط پر روی کت اورنگی و بقیه ٔ پرهایش سفید است و بدین نامها خوانده شود: پشت سیاه، پشت قرمز... و غیره. در صورتی که یک کت کبوتر رنگی باشد اصطلاحاً «یک کتی » نامند.
(از مجله ٔ یغما اسفند 1336).
- کبوتر پلنگ، سفید است و خالهای سیاه دارد. هرگاه تعداد پرهای سیاه بیش از سفید باشد آن را «سیاه پلنگ » نامند. (از مجله ٔ یغما اسفند 1336).
- کبوتر پیک، کبوتر قاصد. کبوترنامه بر:
چون کبوترهای پیک از شهرها
سوی شهر خویش آرد بهرها.
مولوی.
- کبوتر تودُم دار، کبوتری است که میان پرهای دمش یک یا چند پر رنگی باشد.
- کبوتر چاه و کبوتر چاهی، کبوتری که در چاه آشیان داشته باشد. (آنندراج):
وطن خوش است اگر تنگنای زندان است
بود غریب فضای چمن کبوتر چاه.
محمدقلی سلیم (از آنندراج).
از روی تو رنگ روی من کاهی شد
وز چشم تو خون چشم من راهی شد
راحت به زنخدان تو از بس که گرفت
مرغ دل من کبوتر چاهی شد.
محمدرضای خوانساری (از آنندراج).
- کبوتر حرم، حرم گرداگرد خانه ٔ کعبه است که قتل آدمی و حیوانات در آن حرام است و بمعنی جای محفوظهم آمده است و کبوتر حرم، کبوتری است که بواسطه ٔ مجاورت با حرم شکارش ممنوع است. (از آنندراج):
تا بقا شد کبوتر حرمش
نقطه ٔ شین عرش دانه ٔ اوست.
خاقانی.
اگرچه باز سپید است جان خاقانی
کبوتر حرم است احترام او زیبد.
خاقانی.
- || زن والانسب که به دست آوردنش محال باشد. (فرهنگ فارسی معین).
- کبوتر خال قرمز، که سفید است و در تنش پرهای قرمز دارد. در صورتی که تعداد پرهای قرمز بیش از سفید باشد«قلمکار» نامند. خال زرد و خال پیس نیز از انواع آن است. (از مجله ٔ یغما اسفند 1336).
- کبوتر «در رو» و «تنگ بام دار»، کبوتری است که دارای کیفیت پرش (معلق زدن و بالا رفتن) و کمیت پرش (توانائی و طاقت پرواز) خوب باشد و اینگونه کبوتر مرغوب و گرانبهاست. (از مجله ٔ یغما اسفند 1336).
- کبوتر دشتی، کبوتر باطوق. خر کبوتر. ورشان. یمام. یمامه. یَم ّ. (یادداشت مؤلف).
- کبوتر دم سفید، کبوتری است که اندامش رنگین برنگهای مذکور و تنها دمش سفید است. درنامگذاری ابتدا نام رنگ و سپس «دم سفید» اضافه می کنند: زاغ دم سفید، سبز دم سفید... و غیره.
- کبوتر زرین، کبوتر که برنگ زر (طلا) نماید. که همرنگ زر باشد. طلائی:
روز نو چون کبوتر زرین
بر زمین پَرِّ اخضر افشانده ست
بهر آگین چاربالش اوست
هر پری کاین کبوتر افشانده ست.
خاقانی.
- کبوتر سفید، که رنگ پرهایش بطور کامل، در تمام تنش سفید است.
- کبوتر شاهزاده، کبوتری است که سر و گردن و دم از پر هفتم بال ببعد (از جانب بدن) سفید و بقیه ٔ پرهایش به رنگهای مذکور در رنگهای کبوتر است. در نامیدن ابتدا کلمه ٔ شاهزاده و بعد نام رنگ کبوتر را آورند: شاهزاده زرد، شاهزاده قرمز و غیره. (شاهزاده زرد را «کشگرک » نامند) (از مجله ٔ یغما اسفند 1336).
- کبوتر صحرائی، نوعی کبوتر وحشی که دست آموز نیست. کبوتر چاهی. کبوتر حضرتی. و او اغلب در شکاف سنگها زیست کند. (قاموس کتاب مقدس):
چو بیدردان مدان از حال مجنون بی خبر ما را
کبوترهای صحرایی است مرغ نامه بر ما را.
میرزا رضی دانش (از آنندراج).
- کبوتر طوقی، که تمام پرهای بدنش سفید است و دور گردن طوقی رنگین دارد. در نامگذاری ابتدا نام طوقی و سپس نام رنگ کبوتر را می آورند: طوقی سیاه، طوقی قرمز، طوقی زرد... و غیره.
- کبوتر غلط، کبوتری است که رنگ پرهایش (و بعضی گویند رنگ دمش) با آنچه در رنگهای کبوتر گفته شد تطبیق نکند.
- کبوتر کله دار، که همه ٔ پرهای بدنش سفید است ولی سر تا قسمتی از سینه رنگین است و برحسب رنگ سر، کله سیاه، کله قرمز، کله برنجی و غیره نامند.
- کبوتر گردن برنجی، آن است که خالهای ریز در قسمت گردن دارد.
- کبوتر لک دوش، آن است که چند خال رنگین روی دوش داشته باشد.
- کبوترنامه، کبوتر نامه بر.مرغ نامه بر. مرغ نامه آور. نامه آور. (یادداشت مؤلف). گونه ای کبوتر که بمنظور نامه رسانی خصوصاً در جنگهامورد استفاده قرار می گیرد. (فرهنگ فارسی معین).
- کبوتر نامه رسان، کبوتر نامه بر. کبوتر قاصد. (فرهنگ فارسی معین).کبوتر رسائلی. (صبح الاعشی). گران قیمت تر و بلندمرتبه تر کبوتران، کبوتر نامه بر است که پادشاهان برای حمل مکاتبات از آن استفاده می کنند و به «هدی » تعبیر می شود. رجوع به صبح الاعشی ج 14 ص 379 شود.
- کبوتر نیم طوقی، که نظیر طوقی است منتها طوق روی نیمی از گردن را گرفته است.
- کبوتر هما، کبوتری است که دارای چند لکه ٔ زرد و سیاه مخلوط و نامرتب باشد. استادان فن این نام را از آن کبوتری دانند که سر تا دمش سفید، چشمش سفید، نوکش کوتاه و سفید و دارای یک پرکاکل باشد. (از مجله ٔ یغما اسفند 1336).
- کبوتر هوایی، کبوتری که چون دیگر کبوتران دست آموز نیست و نشست و خاست منظم ندارد:
مرغی که کبوترهوایی است
بر گوشه ٔ دام باز بستیم.
خاقانی.
- کبوتر یاهو، نوعی از کبوتر که صدای یاهو دهد. (آنندراج). نوعی از کبوتر که آواز یاهو دهد. (غیاث اللغات). تعبیری است از تطبیق آهنگ کلمه ٔ «یاهو». در اصطلاح کبوتربازان چنین کبوتران را کبوتر یاهو نامیده اند همچنانکه آوای دسته ٔ دیگر از کبوتران را با«یا کریم » برابر دانسته و کبوتر «یاکریم » گفته اند. این کبوتران یاهو به کلی سفیدند و پاها و پنجه هاشان پوشیده از پر است. یاکریم شبیه قمری و بهمان اندازه است، طوق سیاه بگردن دارد و رنگ آن شیری است.
- کبوتر یک رنگی یا تخته ای، کبوتری است که از سر تا دم پرهای یک رنگ یا رنگی مخلوط داشته باشد. (از مجله ٔ یغما اسفند 1336).


بال

بال. (اِخ) ناحیه ای که در دشت های وسطای ساحل رودخانه ٔ رن قرار گرفته و بنام مرکز آن «شهر بال » خوانده میشود.

بال. (اِخ) نام شهری در نواحی شمالی سویس که در برابر آلزاس فرانسه و ناحیه ٔ «باد» آلمان واقع و مرکز ناحیه ٔ بال است. این شهر قریب 135000 تن جمعیت دارد و «بالوا» خوانده میشوند که قریب سه ربع آن پروتستان و بقیه کاتولیک اند. چندین رشته راه آهن مهم به آن شهر منتهی میشود. کارخانه های ابریشم بافی و داروئی و شیمیائی و چاپ آن معروف است. دانشگاه معروف آن توسط پاپ پی دوم در سال 1460 م. پی افکنده شده است. این دانشگاه با داشتن استادان معروفی چون «اراسم » شهرت یافته است و کتابخانه ای عظیم دارد. شهر بال بوسیله ٔ رودخانه ٔ رن بدو قسمت تقسیم میشود: بال کوچک که شهری صنعتی است و بال بزرگ (طرف چپ) که شهر قدیم و اصیل بال است.

بال. (اِ) از انسان و حیوانات چرنده از کتف بود تا سر ناخن دست و بعضی گفته اند از شانه تا آرنج که مرفق باشد. (برهان قاطع). به لهجه ٔ طبری بال بمعنی دست، در مازندرانی کنونی و گیلکی و قزوینی همچنین است. در اورامانی بالا و در سمنانی و لاسگردی و شهمیرزادی بال و در سنگسری «بَل ». (از حاشیه ٔبرهان قاطع چ معین). آن جزء از بدن انسان که از کتف تا سر ناخنها بود و یا از کتف تا آرنج و در حیوانات از کتف تا انتهای دست. (ناظم الاطباء). دست. دست چهارپایان را گویند چنانکه در اسب یال و بال آمده است. بازو. (فرهنگ اوبهی) (از فرهنگ شعوری). بازو بود مردم را. (فرهنگ اسدی) (فرهنگ خطی) (آنندراج) (شرفنامه ٔمنیری). از کتف تا سر ناخن. از شانه تا آرنج. (غیاث اللغات) (انجمن آرای ناصری). در قزوین بمعنی دست و گاهی بازو مستعمل است. (یادداشت مؤلف):
ببوسید مادر دو بال و برش
همی آفرین خواند بر پیکرش.
فردوسی.
ببالا بلندی و آکنده یال
چه نامی بدین شاخ و این برز و بال.
اسدی (گرشاسب نامه).
کمند و کمان درفکنده به یال
یکی گرز شاهان گرفته به بال.
اسدی (گرشاسب نامه).
چه فخر بال شه را از صید گور و آهو
کز صید شیر گردون هم عار داشت بالش.
خاقانی.
ببال و یال هژبرست و خشمگین چو پلنگ
به خال و خط چو تذرو و به دست و پا چو غزال.
طالب آملی.
|| مردی که در زمین زراعت به او اعتماد کرده شود. (یادداشت مؤلف). || در تداول مردم قزوین، آستین: بال قبا؛ آستین قبا. بی بال، بی آستین. || از پرنده پر و بال را گویند و بعربی جناح خوانند. (برهان قاطع). جناح که پرندگان بواسطه ٔ آن پرواز میکنند و به منزله ٔ دست است مر سایر حیوانات را. (ناظم الاطباء). پر. (اوبهی) (فرهنگ اسدی). اندامی از مرغان و برخی از حشرات و هر شی ٔ پرنده که پریدن را بکار است. و بسبب مشابهت در هواپیما و هلیکوپتر و ماهی. (یادداشت مؤلف). جناح. (فرهنگ شعوری) (منتهی الارب). دو عضو طرفین بدن مرغ یا حشره که برآن پرهای بلند رسته باشد و بدان پرواز کند. (مهذب الاسماء). بازوی مرغان. (غیاث اللغات).یدالطائر. (یادداشت مؤلف). جای رستن شهپر مرغان که بدان پرواز کنند. (از آنندراج). جای برآمدن پر. (انجمن آرای ناصری):
تا پیرنشد مرد نداند خطر عمر
تا مانده نشد مرغ نداند خطر بال.
کسایی (از لغت فرس اسدی).
کنون آن برافراخته بال من
همان زخم کوبنده کوپال من.
فردوسی.
چو سیمرغ بال و چو پولاد سم
چو شبرنگ بیژن سر و گوش و دم.
فردوسی (در وصف گورخر).
طوطی میان باغ دمان و کشی کنان
چنگش چو برگ سوسن و بالش چو برگ نی.
منوچهری.
بالش بسان دامن دیبای زربفت
دمش پر از هلال جناحش پر از جدی.
منوچهری.
فرخ فری که برسرش از آفتاب و ماه
چتر است چون دوبال همای خجسته فی.
منوچهری.
چوک ز شاخ درخت خویشتن آویخته
زاغ سیه بر دو بال غالیه آمیخته.
منوچهری.
جز صبر تیر او را اندر جهان سپر نیست
مرغی است صبر کو را جز خیر بال و پر نیست.
ناصرخسرو.
در راستی بال نگه کرد و همی گفت
کامروز همه روی زمین زیر پر ماست.
ناصرخسرو.
چگونه مثل تو باشم ز مهتران به محل
نه همچو بال هما آمده ست پَرّ ذباب.
ادیب صابر.
چشم زاغ است بر سیاهی بال
گر سپیدی به چشم زاغ در است.
خاقانی.
قوت مرغ جان به بال دل است
قیمت شاخ گز به زال زر است.
خاقانی.
من خاک آن عطارد پران چارپر
کو بال آن ستاره ٔ راجع فروشکست.
خاقانی.
مثال او چون مور بود که بال او سبب وبال او شود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
بارگی از شهپر جبریل ساخت
بادزن از بال سرافیل ساخت.
نظامی.
بال مرغ طرب از باده ٔرنگین روید
داند این آنکه دلش سوی خرد راهبر است.
اثیرالدین اومانی.
علم بال است مرغ جانت را
بر سپهر او برد روانت را.
اوحدی.
چشم من است واسطه ٔ چشم زخم من
بال عقاب شد سبب آفت عقاب.
سلمان ساوجی.
به اختلال نسیم صبا عجب نبود
که شمع گلبن پروانه را بسوزد بال.
طالب آملی (از شعوری).
ز قحط بادصبا بلبلان به طرف چمن
نقاب غنچه گشایند از تحرک بال.
طالب آملی.
سنگ و آهن را به همت میتوانم بال داد
صید گرخواهم به شاهین ترازو می کنم.
صائب.
بر خواجه ببین و قامت و رفتارش
آن صعوه که شد بینی او منقارش
بالاپوش است در حقیقت او را
چون بال مگس علاقه و دستارش.
محمد قلی سلیم (از آنندراج).
گر به دریا پرتو اندازد چراغ روی تو
می کشد پروانه همچون موج بال و پر در آب.
شفیع اثر (از آنندراج).
مجداف، بال مرغ. (منتهی الارب). هیمنه؛ بال گستردن طائر بر بچه ٔ خود. (منتهی الارب). هفاف، بال مرغ سبک در پریدن. (منتهی الارب). ساعد؛ بال مرغ. (منتهی الارب). سقط؛ بال شترمرغ. (منتهی الارب).
- بال افکندن، بمجاز سایه افکندن، کسی را زیر سایه ٔ عنایت خود قراردادن.
- بال برآهیختن، بال و پر برکشیدن و پرواز کردن. پریدن:
همچون کشف به سینه سر اندرکشید اجل
آنجا که نیزه ٔ تو برآهیخت بال را.
کمال الدین اسماعیل (از آنندراج).
و رجوع به بال و پر برکشیدن شود.
- بال برکشیدن، کنایه از پریدن. پرواز کردن. بال برآهیختن. و رجوع به بال و پرکشیدن و بال برآهیختن شود.
- بال و پر برآوردن، دارای بال شدن. نیرومند شدن بال ورستن شهپر بر او. مجازاً قادر شدن بپرواز:
دام گستردی ز گیسو دانه افشاندی ز خال
کی رهد دل گر برآرد از ملائک پر و بال.
یغما.
- بال و پر دادن بکسی، یاری دادن که نیرومند شود. به نیرومندی گرایاندن کسی را. وی را مورد پشتیبانی و عنایت قرار دادن. نیرو بخشیدن بکسی. بال و یال دادن.
- بال و پر کشیدن، کنایه از پریدن و پرواز کردن و بال و پر برآهیختن. و رجوع به بال برکشیدن و بال برآهیختن شود.
- بال و یال دادن بکسی، بال و پر دادن. رجوع به بال و پر دادن بکسی شود.
- || بمجاز رونق و جلوه و آرایش بخشیدن:
عروس سخن را نداده ست کس
بجز حجت این زیب و این بال و یال.
ناصرخسرو.
- برکنده بال، کنایه از ناتوان:
کند جلوه طاوس صاحب جمال
چه میخواهی از باز برکنده بال.
سعدی (بوستان).
- به بال کسی پرواز کردن، کنایه از اتکاء به کسی داشتن. بکمک دیگری کاری را انجام دادن. متکی بخود نبودن. تکیه بر دیگری داشتن:
پرواز من به بال و پر تست زینهار
مشکن مرا که می شکنی بال خویش را.
صائب.
ابرام در شکستن من اینقدر چرا
آخر نه من به بال تو پرواز میکنم.
صائب.
- بی بال و پر، کنایه از ناتوان:
برسرکوی تو بی بال و پرم تا رفته ای
باغ بلبل را قفس باشد چو بندد بار گل.
کاتبی ترشیزی.
- پر و بال، پرﱡ و بال، بال و پر:
صاحبا تا شمع و تا پروانه هست
این غرورانگیز و آن صاحب خیال
برنخیزد گفتگو و جستجوی
گرچه سوزد خویشتن را پر و بال.
انوری.
اینجا گذاشتم پر و بالی که داشتم
آن جا که اوست هم به پر او پریده ام.
خاقانی.
- || مجازاً وسیله ٔ نیرومندی. مایه ٔ قدرت و حرکت:
دل نرم کن به آتش و از بابزن مترس
کز تخم مردمانت برون است پر و بال.
کسایی (از لغت فرس اسدی).
بخواهم که شاها عنایت دهی
که باشد مرا عون تو پر و بال.
کشفی.
همای عدل تو چون پر و بال بازکند
تذرو دانه برون آرد از جلاجل باز.
سوزنی.
- پر و بال برهنجیدن، پرواز کردن. پریدن. رجوع به پر و بال برآهیختن و بال برهیختن و پروبال کشیدن شود.
- || بال و پر گستردن:
چنانکه مرغ هوا پر و بال برهنجد
تو برخلایق بر پر مردمی برهنج.
ابوشکور.
- پر و بال زدن، جنبان کردن بال و پر. مجازاً بپرواز درآمدن.
- || کنایه از مردن. (یادداشت مؤلف).
- پر و بال زده، (در مقام نفرین گویند). جوانمرگ شده.
- تیزبال، تندپرواز. تندرو. تیزپر:
چو دوران درآمد شدن تیزبال.
نظامی.
- در هوای کسی پر و بال زدن، هوای کسی را داشتن. تمایل بسوی کسی داشتن. خواهان او بودن:
همای اوج شرف شاه شیخ ابواسحاق
که مرغ فتح زند در هوای او پر و بال.
شمس فخری (از شعوری).
- زیر بال کسی را گرفتن، به کسی کمک کردن. یاری نمودن کسی را.
- سوخته بال، کنایه از ناتوان:
با بلبلان سوخته بال ضمیر من
پیغام آن دو طوطی شکرفشان بگوی.
سعدی (بدایع).
- شکسته بال، کنایه از ناتوان. ستم و رنج رسیده:
گرچه دلم شکستی بر زلف خویش بستی
مرغ شکسته بالم، لیکن خجسته فالم.
سلمان ساوجی.
شکسته بال تر از من میان مرغان نیست.
؟
|| عضو غضروفی طرفین بدن ماهی که شنا کردن او را بکار است. || نامی است که اصطلاحاً به دو گلبرگ نوعی خاص از گیاهان داده شده است. پروانه واران تیره ای از گیاهان گلدار هستند که گل های آنها نامنظم است، کاسبرگهائی دارند که همه بهم چسبیده و لوله ای تشکیل داده اند و نوک کاسبرگها در بالای لوله سه کنگره می سازد. جام آن ها مرکب از پنج گلبرگ آزاد و نامساوی است که یکی از آنها بزرگتر است و در بالا قرار گرفته و «درفش » نامیده میشود. دو گلبرگ دیگر در دو طرف و در زیر آن قرینه ٔ یکدیگر قرار دارند و آن ها را «بال » مینامند و دو گلبرگ دیگر در زیر آنها واقع شده و یک کنار آنها بهم چسبیده زاویه ای میسازند و آنها را «ناو» گویند. در غنچه ٔ ناشکفته، درفش بالها، و بالها ناو را میپوشانند. شکل گلبرگهای آنها در موقعی که باز شده باشد تقریباً مانند پروانه ای بنظر می آید که بالها را گشوده است. و رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 218 شود. || برگ گل. یا شاخی از شاخه های کوچک گل. (یادداشت مؤلف):
من نیستم آن گل کز آب زرقت
تازه شودم شاخ و بال و یالم.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی - محقق ص 323).


کبوتر گرفتن

کبوتر گرفتن. [ک َ ت َ گ ِ رِ ت َ] (مص مرکب) کبوتر شکار کردن. کبوتر زدن. بدست آوردن کبوتر. در اختیار آوردن کبوتر:
باز اگر چند کبوتر گیرد
باز را هم به کبوتر گیرند.
خاقانی.
- به کبوتر گرفتن، با کبوتر گرفتن. بوسیله ٔ کبوتر شکار کردن و بدام انداختن:
باز اگر چند کبوتر گیرد
باز را هم به کبوتر گیرند.
خاقانی.

فرهنگ عمید

کبوتر

نام عمومی گروهی از پرندگان با سر کوچک، گردن کوتاه، و پرهای انبوه که انوع اهلی آن برای نمایش و تفریح یا بردن نامه استفاده می‌شود،
* کبوتر نامه‌بر: نوعی کبوتر که اندکی درشت‌تر از کبوتر اهلی است و او را برای رساندن نامه‌ها پرورش می‌دهند،
* کبوتر چاهی: (زیست‌شناسی) نوعی کبوتر با پرهای کبود و خاکستری که معمولاً به‌طور دسته‌جمعی در چاههای بیرون آبادی‌ها و بقاع و مزارهای امامان و امامزادگان به‌سر می‌برند،

تعبیر خواب

کبوتر

دیدن کبوتر بر پنج وجه است.

اول: زن.

دوم:کنیزک.

سوم: مال.

چهارم: نامه که از غائب (غایبی) رسد.

پنجم: ریاست
- امام جعفر صادق علیه السلام


اگر به خواب بیند کبوتری داشت، دلیل که غایبش از سفر بازآید. اگر بیند کبوتری در خانه او بمرد، همین دلیل است. اگر دید کبوتر بسیار در خانه داشت، دلیل که او را فرزندان بسیار باشند و نیز گویند مال تمام حاصل کند و بهتری کبوتر درخواب سفید و سبز است. اگر زنی کبوتر بیند، دلیل که شوهری کند و دختران آورد و دیدن کبوتر بازی در خواب، دلیل است بر کاری باطل و کبوتر خانه، دلیل بر ناحق است. - جابر مغربی


کبوتر بین تمام اقوام و ملت ها مرغ عشق و محبت و صلح و دوستی شناخته می شود. کبوتر در وفاداری نسبت به جفت، بعد از قو بی نظیر و در عشق به لانه و زادگاه شاخص و نمونه شناخته شده است. کبوتر پرنده ای است آرام اهلی و بی آزار آن قدر که دست آموز می شود و از کف دست صاحب خویش دانه می گیرد. اگر محبوسی در خواب کبوتری سفید ببیند از زندان خلاص می شود و آزادی خود را باز می یابد. اگر بیماری این خواب را ببیند شفا حاصل می کند و چنان چه وامداری ببیند دین خویش را می پردازد. معبران نوشته اند کبوتر در خواب نشانه زن است ولی کبوتر در خواب نشانه صلح و دوستی است. چنان چه دختری جوان کبوتر در خواب ببیند شوهری مناسب برای او پیدا می شود. از امام صادق نقل است که چنان چه کسی کبونر در خواب ببیند از مسافر غایب نامه ای و خبری دریافت می کند. این تعبیر به علت آن است که از کبوتر در گذشته برای نامه رسانی و بردن پیغام و سلام نیز استفاده می کردند. اگر کسی در خواب ببیند گوشت کبوتر می خورد از مال زنی استفاده می کند. اگر کسی ببیند بر بام یا در حیاط خانه اش کبوترانی نشسته اند صاحب ثروت می شود. دیدن کبوتر در خواب کلا خوب است ولی دیدن کبوتر سفید بهتر است. - منوچهر مطیعی تهرانی

دیدن کبوتر، دلیل زن است. اگر بیند کبوتری بگرفت یا کسی به وی داد، دلیل که زن بخواهد. اگر بیند گوشت کبوتر خورد، دلیل که مال زن خورد. اگر بیند کبوتری را بزد و بیفکند، دلیل که زن را رها کندبه سبب سخنی که در حق او بگوید. اگر بیند کبوتر بچگان بسیار داشت، دلیل که از زنان منفعت یابد و بعضی می گویند، دلیل غم بود به سبب زنان. - محمد بن سیرین

فرهنگ فارسی آزاد

بال

بال، حالت، وضعیت، کیفیت، خاطر، قلب، نهنگ،

فرهنگ معین

بال بال زدن

بال های خود را با تکان های ریز و پیاپی به هم زدن، دچار دلهره و حرکات تشنج آمیز بودن. [خوانش: (زَ دَ) (مص ل.)]

معادل ابجد

بال های کبوتر

677

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری